خاطراتی از پاییز

کسی که رنگ پریدگی پاییز را درک کرده باشد ، به نیرنگ گلهای رنگارنگ دل نخواهد سپرد
شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۵۷ ب.ظ

فصل اول : آن مرد سیگاری

تو ایستگاه اتوبوس قرار گذاشته بود , گفته بود حتما میاد , درست سر وقت ...
یه ربع می شد که اونجا بودم , هوا سرد بود باد هم نمی اومد , آسمون طبق معمول ابری بود , انگاری این هفته با من قهر بود , یه روی خوش هم بهم نشون نداده بود . خودمو محکم بغل کردم که سرما رو حس نکنم ولی چه فایده ,سرما داشت از صندلی سرد ایستگاه بهم منتقل می شد, تنها نبودم یه مرد جوون هم با من تو ایستگاه بود. من این طرف صندلی اون اونطرف ,انگار می خواستیم دوئل کنیم . هر از گاهی بسته ی سیگارشو در می آورد و با وسواس خاصی یکیش رو انتخاب می کرد بعدش تو دستش می چرخوند و آتیش می کرد, دودشو همراه با بخار دهنش به آسمون می داد.
بازم دیر کرده بود , دیگه نمی دونستم چیکار کنم , هی گوشیمو در می آوردم و فقط ساعت رو نگاه می کردم . دفعه سومی بود که اتوبوس تو ایستگاه توقف می کرد و من سوارش نمی شدم , خوب بهتره یه جور دیگه بگم ما سوارش نمی شدیم .

از جاش بلند شد و همین طور که سیگارشو سمت دهنش می برد گفت : هی جوون! بعد یه پک عمیق زد و بقیه سیگارشو جوری گرفت که من نبینمش اون وقت ادامه داد : منتظر کسی هستی؟
گفتم : چطور مگه؟
گفت: آخه باید دیوونه باشی که تو این سرما تو ایستگاه اتوبوس بشینی فکر کنی؟
اینجا بود که آسمون غرشی کرد و باز طبق معمول ابراز احساساتش شروع شد, یک رگبار رویایی . چند ثانیه نگذشت که زمین رو آب برداشت .
گفت : هی با تو بودم هااااا؟
به خودم اومدم گفتم : آره آره منتظر کسی ام!
گفت : نمیاد , دیگه خودتو اذیت نکن ! اگه بیا بود میومد.
گفتم : عادت کردم , کار هر دفعشه , همیشه دیر می کنه .
بسته ی سیگارشو به طرفم تعارف کرد ... نا خواسته یه نخ برداشتم مستقیم گذاشتم رو لبم , روشنش کرد ... به خودم اومدم گفتم من که سیگار نمی کشیدم .... اصلا چرا گرفتم ؟! حواسم اصلا اونجا نبود . کلا اون جملش حالمو گرفت (اگه بیا بود تا حالا اومده بود)
گفت : چرا نمی کشی ؟ حیفش نکن !
بی اختیار اولین پک رو زدم , برخلاف همه فیلما حتی سلفه هم نکردم , با خودم گفتم آقا ناصر الکی الکی سیگاری هم شدی ! ایول... ولی خداییش زیر بارون خیلی حال می داد , فضا رو عوض کرد .
مثه اونایی که یه عمر سیگار می کشن سیگارو از رو لبم برداشتم و بهش گفتم : شما چرا اینجایی؟ منتظر کسی هستی؟
سرشو انداخت پایین گفت : نه ...
گفتم : بهه ...زکی ... باید دیونه باشی که تو این هوای سرد  تو ایستگاه اتوبوس نشستی داری فکر می کنی ؟!
گفت : آره ... دیوونه ام ...
جا خوردم , موندم چی بگم بحث عوض شه ! گفتم : آقای دیوونه حالا به چی فکر می کنی؟
گفت: به این که چرا عمر و جوونیمو بخاطرش حیف و حروم کردم !
گفتم : کی؟
گفت : همونی که بخاطرش تو سرمای زمستون و گرمای تابستون تو ایستگاه اتوبوس منتظرش بودم !
گفتم : چی شد غالت گذاشت؟
گفت : آره ولی نه یه بارکی ...اولا چند ثانیه دیر می کرد بعد شد چند دقیقه بعد شد ساعت بعدشم دیگه نیومد !
مات و مبهوت رو صندلی خشکم زده بود , ماشین ها با سرعت از جلومون رد می شدند و آبی که تو گودال وسط جاده بود رو یکی پس از دیگری به آسمون میفرستادن , ولی انگار آب سمج تر از اونا بود هر بار که گودال خالی می شد بلا فاصله پر می شد ,ههه آب هم بازیش گرفته بود با ملت ...

 پک دوم رو زدم گفتم : بی خیال رفیق , غصه نخور , دیگه تموم شد رفت , راستی چی شد سیگاری شدی ؟
گفت : تموم نشده , داره تکرار میشه ...
منظورشو نفهمیدم , سکوت کرد و دیگه حرفی نزد ... دوباره گفتم : خب حالا نگفتی چی شد سیگاری شدی؟
گفت: آها , شرمنده , حواسم پرت شد , هیچی همینطوری , روزای اول که دیر می کرد بیخیال بودم , با گوشیم ور می رفتم . روزای بعد که دیر کردنش به دقیقه رسید یه بابایی بهم تعارف کرد منم کشیدم ... دیگه شد عادتم  هر بار که دیر میومد من سیگار بیشتری میکشیدم تا اینکه دیگه نیومد و من سیگار با سیگار روشن کردم ...
پک سومو که زدم یهو همه جا ساکت شد! صداش تو گوشم داشت تکرار می شد( تموم نشده , داره تکرار میشه)
به خودم اومدمو سیگارو انداختم رو زمین و از صندلی بلند شدم , باهاش خداحافظی کردم و تو بارون شروع کردم به قدم زدم زدن , ده , بیست قدم بیشتر نرفته بودم که باروون کم کم بند اومد . برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم , دیدم اتوبوس تو ایستگاه وایستاده , دویدم طرفش تا سوار شم , وقتی به اتوبوس رسیدم دیدم اون یارو تو ایستگاه نیست ! این طرف و اون طرف رو نگاه کردم تا توی کوچه ی پشت ایستگاه دیدمش , قدم زنان می رفت و دود سیگارش را به ابر های آسمان هدیه می کرد.
خدا رو چه دیدی ! شاید باروون اون روز غم نهفته در دود سیگار او بود که توسط آسمون تخلیه شد ....   




نوشته شده توسط ناصر حکم آبادی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

خاطراتی از پاییز

کسی که رنگ پریدگی پاییز را درک کرده باشد ، به نیرنگ گلهای رنگارنگ دل نخواهد سپرد

آخرین مطالب

فصل اول : آن مرد سیگاری

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۵۷ ب.ظ

تو ایستگاه اتوبوس قرار گذاشته بود , گفته بود حتما میاد , درست سر وقت ...
یه ربع می شد که اونجا بودم , هوا سرد بود باد هم نمی اومد , آسمون طبق معمول ابری بود , انگاری این هفته با من قهر بود , یه روی خوش هم بهم نشون نداده بود . خودمو محکم بغل کردم که سرما رو حس نکنم ولی چه فایده ,سرما داشت از صندلی سرد ایستگاه بهم منتقل می شد, تنها نبودم یه مرد جوون هم با من تو ایستگاه بود. من این طرف صندلی اون اونطرف ,انگار می خواستیم دوئل کنیم . هر از گاهی بسته ی سیگارشو در می آورد و با وسواس خاصی یکیش رو انتخاب می کرد بعدش تو دستش می چرخوند و آتیش می کرد, دودشو همراه با بخار دهنش به آسمون می داد.
بازم دیر کرده بود , دیگه نمی دونستم چیکار کنم , هی گوشیمو در می آوردم و فقط ساعت رو نگاه می کردم . دفعه سومی بود که اتوبوس تو ایستگاه توقف می کرد و من سوارش نمی شدم , خوب بهتره یه جور دیگه بگم ما سوارش نمی شدیم .

از جاش بلند شد و همین طور که سیگارشو سمت دهنش می برد گفت : هی جوون! بعد یه پک عمیق زد و بقیه سیگارشو جوری گرفت که من نبینمش اون وقت ادامه داد : منتظر کسی هستی؟
گفتم : چطور مگه؟
گفت: آخه باید دیوونه باشی که تو این سرما تو ایستگاه اتوبوس بشینی فکر کنی؟
اینجا بود که آسمون غرشی کرد و باز طبق معمول ابراز احساساتش شروع شد, یک رگبار رویایی . چند ثانیه نگذشت که زمین رو آب برداشت .
گفت : هی با تو بودم هااااا؟
به خودم اومدم گفتم : آره آره منتظر کسی ام!
گفت : نمیاد , دیگه خودتو اذیت نکن ! اگه بیا بود میومد.
گفتم : عادت کردم , کار هر دفعشه , همیشه دیر می کنه .
بسته ی سیگارشو به طرفم تعارف کرد ... نا خواسته یه نخ برداشتم مستقیم گذاشتم رو لبم , روشنش کرد ... به خودم اومدم گفتم من که سیگار نمی کشیدم .... اصلا چرا گرفتم ؟! حواسم اصلا اونجا نبود . کلا اون جملش حالمو گرفت (اگه بیا بود تا حالا اومده بود)
گفت : چرا نمی کشی ؟ حیفش نکن !
بی اختیار اولین پک رو زدم , برخلاف همه فیلما حتی سلفه هم نکردم , با خودم گفتم آقا ناصر الکی الکی سیگاری هم شدی ! ایول... ولی خداییش زیر بارون خیلی حال می داد , فضا رو عوض کرد .
مثه اونایی که یه عمر سیگار می کشن سیگارو از رو لبم برداشتم و بهش گفتم : شما چرا اینجایی؟ منتظر کسی هستی؟
سرشو انداخت پایین گفت : نه ...
گفتم : بهه ...زکی ... باید دیونه باشی که تو این هوای سرد  تو ایستگاه اتوبوس نشستی داری فکر می کنی ؟!
گفت : آره ... دیوونه ام ...
جا خوردم , موندم چی بگم بحث عوض شه ! گفتم : آقای دیوونه حالا به چی فکر می کنی؟
گفت: به این که چرا عمر و جوونیمو بخاطرش حیف و حروم کردم !
گفتم : کی؟
گفت : همونی که بخاطرش تو سرمای زمستون و گرمای تابستون تو ایستگاه اتوبوس منتظرش بودم !
گفتم : چی شد غالت گذاشت؟
گفت : آره ولی نه یه بارکی ...اولا چند ثانیه دیر می کرد بعد شد چند دقیقه بعد شد ساعت بعدشم دیگه نیومد !
مات و مبهوت رو صندلی خشکم زده بود , ماشین ها با سرعت از جلومون رد می شدند و آبی که تو گودال وسط جاده بود رو یکی پس از دیگری به آسمون میفرستادن , ولی انگار آب سمج تر از اونا بود هر بار که گودال خالی می شد بلا فاصله پر می شد ,ههه آب هم بازیش گرفته بود با ملت ...

 پک دوم رو زدم گفتم : بی خیال رفیق , غصه نخور , دیگه تموم شد رفت , راستی چی شد سیگاری شدی ؟
گفت : تموم نشده , داره تکرار میشه ...
منظورشو نفهمیدم , سکوت کرد و دیگه حرفی نزد ... دوباره گفتم : خب حالا نگفتی چی شد سیگاری شدی؟
گفت: آها , شرمنده , حواسم پرت شد , هیچی همینطوری , روزای اول که دیر می کرد بیخیال بودم , با گوشیم ور می رفتم . روزای بعد که دیر کردنش به دقیقه رسید یه بابایی بهم تعارف کرد منم کشیدم ... دیگه شد عادتم  هر بار که دیر میومد من سیگار بیشتری میکشیدم تا اینکه دیگه نیومد و من سیگار با سیگار روشن کردم ...
پک سومو که زدم یهو همه جا ساکت شد! صداش تو گوشم داشت تکرار می شد( تموم نشده , داره تکرار میشه)
به خودم اومدمو سیگارو انداختم رو زمین و از صندلی بلند شدم , باهاش خداحافظی کردم و تو بارون شروع کردم به قدم زدم زدن , ده , بیست قدم بیشتر نرفته بودم که باروون کم کم بند اومد . برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم , دیدم اتوبوس تو ایستگاه وایستاده , دویدم طرفش تا سوار شم , وقتی به اتوبوس رسیدم دیدم اون یارو تو ایستگاه نیست ! این طرف و اون طرف رو نگاه کردم تا توی کوچه ی پشت ایستگاه دیدمش , قدم زنان می رفت و دود سیگارش را به ابر های آسمان هدیه می کرد.
خدا رو چه دیدی ! شاید باروون اون روز غم نهفته در دود سیگار او بود که توسط آسمون تخلیه شد ....   


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۰۴
ناصر حکم آبادی

نظرات  (۳)

kheili alyy bod...yani vaghean alyyyyyyyyyyy bod.daghighan to faze khodam bod
kheili ghalebe sadeii dari

marde sigari tooop boood
boos

ghashange, vaghti ke faghat too dastaan bashe!!!a
پاسخ:
ممنون , ولی یه داستان نبود !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی